خیلی دیر تصمیم گرفتم خاطرات زایمان را بنویسم وقتی دیدم داره یادم میره تصمیم گرفتم ثبتش کنم. خبر دارید که النای من عجله کرد. 4مهر عروسیه عمو حمیدت بود از همون روزا دیگه سختم بود و گاهو بیگاه یه دل دردایی میومد سراغم دل درد دلپیچه و لرز هم گاهی اوقات میومد سراغم. بعد عروسی یه چند روز رفتم خونه مامانی و رفتم دکترم برای چکاپ اخه بخاطر عروسی چند وقت بود نرفته بودم .دکتر تا منو دید به شوخی گفت هنوز نزاییدی؟ و بعد معاینه ات لازم گفت 26 مهر وقت خوبیه برای سزارین. ولی نامه داد که اگه دردم گرفت برم بیمارستان. از یه طرف هم برای بیمارستان بهمن هم 19 مهر وقت گرفته بودم تا برم وقت سزارین بگیرم. با خاله ها از خونه مامانی اومدیم خونه...