النا عزیز مامان باباالنا عزیز مامان بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
رادین  مامان بابارادین مامان بابا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات

النای من دو ماه شد

دختر گلم دو ماهگیت مبارک دختر گلم امروز بردم بهداشت برای قدو وزن و تو دوماهگی 5کیلو بود و قدش 59 و دور سر 38 بود .واکسنش هم زده و الان خوابیده.قبل رفتن هر 4 ساعت استامینوفن میخوره ولی وقتی بیدار میشه از پا درد گریه میکنه. اینم از عکس دو ماهگیت این هم کیکت که پاتو زدی بهش مامانی این عروسکت ببین چقدر کوچمولویی 13 اذر پسر عموی بابات با عمو سعیدینا خونمون بودن و این عکس تو متین و نازنین زهرا ست مامانی اویز تختو خیلی دوست داشتی که متاسفانه خراب شد و بابایی قول داده برات یدونه جدیدشو بگیره باز هم عکس میزارم ...
15 آذر 1393

خاطرات زایمان

خیلی دیر تصمیم گرفتم خاطرات زایمان را بنویسم وقتی دیدم داره یادم میره تصمیم گرفتم ثبتش کنم. خبر دارید که النای من عجله کرد. 4مهر عروسیه عمو حمیدت بود از همون روزا دیگه سختم بود و گاهو بیگاه یه دل دردایی میومد سراغم دل درد دلپیچه و لرز هم گاهی اوقات میومد سراغم. بعد عروسی یه چند روز رفتم خونه مامانی و رفتم دکترم برای چکاپ اخه بخاطر عروسی چند وقت بود نرفته بودم .دکتر تا منو دید به شوخی گفت هنوز نزاییدی؟ و بعد معاینه ات لازم گفت  26 مهر وقت خوبیه برای سزارین. ولی نامه داد که اگه دردم گرفت برم بیمارستان. از یه طرف هم برای بیمارستان بهمن هم 19 مهر وقت گرفته بودم تا برم وقت سزارین بگیرم. با خاله ها  از خونه مامانی اومدیم خونه...
9 آذر 1393

دخترم 40 روزگیت مبارک

دختر گلم 25 ابان روز یکشنبه 40روزه شد.و خونه مامانی بردیمش حموم و اولین بار خودم با کمک خاله بزرگش شستیم. دختر گلم از حموم خیلی خوشش میاد و از لباس پوشیدن متنفره و داستان داریم موقع تعویض لباس.به همین دلیل نتونستیم بعد حموم ازت عکس بگیریم . اینم النا در 40 روزگی ...
26 آبان 1393

النای من یک ماهه شد

دختر گلم یک ماهگیت مبارک دختر گلم یک ماه میشه که پا به دنیا گذاشته. روزی که دخترم به دنیا اومد هوا خیلی سرد بود . فکر نمیکردیم که بستری کنن اخه یکم زود بود. ولی رفتیم گفتن امشب دخملت به دنیا میاد. دخترم تو یک ماهگی 54 قدش بود و وزنش 4000 کیلو که یکم کمه و دکتر براش شیر کمکی نوشته. دیگه اینکه روز 4 تولد فهمیدیم زردی داره و دو روز بیمارستان بستری بود. دختر گلم 18 مهر اولین حمومشو رفت و مامان بزرگش تو خونه خودشون حمومش کرد. روز 10 تولدش  18 مهر بابایی براش جشن اسم گذاری گرفت. فردای جشن یعنی در 11 روزگی موقعی که مامانی داشت میشستت افتاد. همون روز هم بعد ظهر اولین بار رفتیم خونه مامانی و بابایی. برف امسال مثل دخت...
17 آبان 1393

عکس دخملم

اولین بار که چشماشو باز کرد بغلم مامانم بود اولین دیدار دختر عموها اولین لحظات خونه اومدن النا اولین حمام النا النا دست در دست بابا النای ده روزه النا در مراسم شیرخوارگان ...
30 مهر 1393

دخملم چراغ خونم

دخمل گلم النا یکم عجله کرد و چشم ما را به دیدنش روشن کرد. 15 مهر 93 ساعت 11.11 شب سه شنبه زمینی شد.با وزن 3260 و قد 52 سانتی متر بیمارستان تخت جمشید توسط دکتر اشرف دهقانی به دنیا اومد. اینم اولین عکس دخملم ...
19 مهر 1393

ماه مهر ماه مهربانی

سلام به دختر پاییزیه خودم مامانی ماه مهر اومد ماهی که من دوستش دارم. مهر شروع مدرسه رفتن شروع دانشگاه و شروع زندگیه مشترک من بوده یعنی سه نقطه عطف زندگی من و امسال ماهی که دختر نازمو قرار بغل کنم. امروز سالگرد ازدواج منو بابایی بود .و انقده بخاطر عروسیه عموت سرمون شلوغ بود هیچ مراسمی نداشتیم .ولی این دلیل نیست که منو بابایی همو دوست نداریم. من که عاشق باباتم و فکنم بابات هم منو خیلی دوست داره.  
2 مهر 1393

شروع ماه 9

سلام دختر گلم النای مامان مامانی 8 ماه را با هم سپری کردیم و امروز وارد نه شدیم دیگه چیزی تا دیدن روی ماهت نمونده.دیگه دارم ساکتو اماده میکنم که اگه عجله کردی یه وقت امادگیشو داشته باشیم. بابا هم داره سعی میکنه بیمه را جور کنه تا دختر نازش تو یه بیمارستان خوب به دنیا بیاد. این ماه اخری خیلی سرمون شلوغه چند روز پیش عروسیه پسر دایی مامان بود و 10 روز دیگه عروسیه عموته و مامانی مشغوله اماده شدن واسه عروسی که با وجود دخترم تو دلم یکم سخته.
26 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد