النا عزیز مامان باباالنا عزیز مامان بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
رادین  مامان بابارادین مامان بابا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه سن داره

خاطرات

نیمی از راه

سلام مامانی خوبی ان شالله لگدات که میگه خوبی ان شالله که همین طور هم هست. مامانی 20 هفته از بارداری به سلامتی گذشت یعنی نیمی از راه.به امید خب گذشتن 20 هفته ی بعدی و به سلامتی اومدنت تو بغل مامان و بابایی. امروز بابایی کلی قربون صدقت رفت.و همش میگه جیگرم چه طوره . فردا خانواده مامانی میان پیشمون و احتمالا با خاله هات یه صفایی به اتاقت بدن تا کمکم بریم خریدو اتاقتو آماده کنیم. شنبه هم وقت چکاپ دارم. فعلا مامان بره. از دوستای عزیزی که میان سرمیزنن بسیار سپاسگزارم. امااا یه گله گی داشتم از این که یادگاری برامون نمیزارید. ...
14 خرداد 1393

مامان اومده با کلی خبر

سلام دخمل گلم 5 اردیبهشت بابایی رفتیم که روی ماهتو ببینیم ولی... خانم دکتری که سونو میکرد نذاشت بابایی بیاد داخل و حتی از مانیتور به منم نشون نداد گفتم س دی بده حداقل تو خونه ببینیم گفت وقت ندارم خوب خدا را شکر همه چیز خوب بود دخملم و خانم دکتر گفت احتیاج به استراحت نداری ولی از اونجا مار گزیده از ریسمون سیاه سفید میترسه ما احتیاط پیشه کرده و کمتر کار میکنم. خبر بعدی مامانمینا (مامان بزرگینا) دارن به خونه جدید اسباب کشی میکنن. و خوشبختانه این خونه زیاد پله نداره و بزرگتر هم هست. خبر بعدی اینکه شروع به خریدت کردیم و دنبال یه سرویس تخت و کمد  خوشگل  هستم. لباسی که گفتم دختر خالم گرفته اوردم خونه اینم از ننه ق...
8 خرداد 1393

نگرانم کردی

سلام مامانی خوب تو این چند روز مامانو ترسوندی. دوشنبه ای حالم بد شد و مجبور شدم برم دکتر.اونجا دو سه نفر بودن که نینیشون سقط شده بود و دیر فهمیده بودن داشتم سکته میکردم انقدر صحبت کردن که گریه ام گرفت. خوشبختانه دکتر گفت چیزی نیست و بخاطر کار سنگینه. دیروز هم رفتم چکاپ ماهانه که همه چی خوب بود دکتر صدای قلبت گذاشت و با سونو سلامتیتو چک کرد ولی خودتو بهم نشون نداد و فقط گفت خوبی.
4 خرداد 1393

دخمل دخمله دخمل

سلام به روی دخمل نازمممم مامانی خیلی وقته بهت سر نزدم مامانی یادت اون روز گفتم دل درد دارم چند ساعت بعدش مامانیو حسابی ترسوندی جیگر و مجبور شدم برم سونو زودتر تاریخ مقرر تا ببینم حالت چطوره.که خدارا شکر حالت خوب بود و خانم دکتره گفت یه دخمل ناز تو راه دارم. ولی مامانی تو سونو معلوم شد که مامان باید استراحت کنه و به قول رفقا ما هم 10 روز کوچ کردیم رفتیم خونه مامان بزرگ .الان هم چند روز اومدم خونه ولی هنوز در استراحتم. راستی دخمل خاله من برات یه پیراهن ناز خریده دستش درد نکنه .راستی باید قول بدی بهش بگی خاله. چند روز دیگه قرار برم سونوگرافی تا روی ماهتو ببینم و وضعیت جات چک بشه. مامانی راستی یه چیز دیگه عصرا حسابی تکون میخ...
4 خرداد 1393

بابایی

سلام نینی نازم مامانی داری کم کم جا باز میکنی و باعث دل درد مامان میشه. از یک طرف هم این آلرژی باعث عطسه کردنم میشه که با هر عطسه دل نگران نینیه گلم میشم اخه دلم درد میگیره. دیگه بگم برات که بابایی دو روزه مریض شده و خیلی تب میکرد تا حدی حالش بد بود که تو یه روز دو بار بردیمش دکتر. من و مامان بزرگت گریه مون گرفته بود انقدر که بابا حالش بد بود.خدارا شکر صبح حالش خوب بود و رفت سرکار ولی تا خونه بیاد دلم آروم نمیگیره. دیگه مامانی بره به کاراش برسه البته جناب عالی اگه اذیت نکنی.اخه تا یکم کار میکنم دل درد میگیرم و میام میشینم.
20 ارديبهشت 1393

دیگه حست میکنم

سلام جوجوی خودم دیروز تو 14 هفته 5 روزگیت تونستم حرکاتت را حس کنم و با دگر تغییرات شکمم تماییز بدم. هر سری که تکون میخوری قربان صدقت میرم و بابایی با یه نگاه متعجب منو نگاه میکنه و میگه ول خورد. دیروز یه بار حسابی خودتو صفت کردی و بابایی هم تونست تو را حس کنه. راستی میخوام عکس کوچیکیای باباییو برات بزارم سمت راستی بابایی و سمت چپی عمو سعید بابای نازنین ...
13 ارديبهشت 1393

شروع هفته 15

سلام نینی گلم امروز 15 هفته شدی یه چیزای حس میکنم ولی مطمئن نیستم که حرکات تو یا نه. بابایی 4 تا فنچ خریده که خونه را حسابی پر سرو صدا کثیف کردن. ...
8 ارديبهشت 1393

دختر عموت

  اینم از عکس دخمل عموت که قراره همبازیه هم باشید. مامانی امروز بارون قشنگی اومد.و من برای تموم منتظرای نینی دعا کردم.دو سال منتظر اومدنت بودیم. و عموینا هم سه چهار سال بود متظر اومدن نازنین زهرا. 18 فروردین رفتم دکتر و گفت که همه چیز خوبه و استراحت هم احتیاج ندارم. خاله هاتم برات جغجغه و عروسک حموم گرفتن. که دستشون درد نکنه. ...
3 ارديبهشت 1393

اولین عکسای نینی

مامانی در تاریخ 17 اسفند 92 با بابایی رفتیم قلبتو دیدیم و زیباترین صدای دنیا یعنی صدای قلب تو را شنیدیم.   و در تاریخ 24 فروردین 93 با بابایی رفتین سونو گرافی nt و اقای دکتر گفت احتمالا دخملی و 4 هفته دیگه باید بریم دوباره تا مطمئن بشیم. این سونو مصادف بود با خونه اومدن نینی عمو از بیمارستان .اونم یه دخمل نازه به اسم نازنین زهرا که قرار هم بازی هم بشین. ...
29 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد