النا عزیز مامان باباالنا عزیز مامان بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره
رادین  مامان بابارادین مامان بابا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات

النای من 10 ماهه شد

النا جونم ده ماه شد. ماه تولدش دورقمی شد هوراا مامان حسابی با چهار دست و پا خونه رو متر میکنی و من هر جا برم دنبالم میای دستت رو به جایی میگیری بلند میشه و میتونی همون طوری راه بری و چند روزی هم هست که دستتو ول میکنی و چند ثانیه ایی میایستی ...
17 مرداد 1394

النای گلم 9 ماهه شذ

النا جونم با کمی تاخیر 9 ماهگیت مبارک مامان جون خیلی بل شدی دیگه قشنگ چهار دست پا میری و از لوازم میگیری و میایستی  و چند قدم میری اینم از بستنی خوردنش یه روز خونه همکار بابا با اوای مهربان نیمه شب اوای مهربان توپاشو اورده بود النا بازی کنه النا عاشق قلمه انقده با حال میخوره گشنم میشه یک شب احیا ...
24 تير 1394

اولین رویش مروارید النا جون

مامانب دیروز متوجه شدم که دندونت جوانه زده در 8 ماه و 22 روزگی ان شالله مبارکت باشه مامانی. چند روز بود سرت داغ بود ولی تب نداشتی  و همش گوشتو میکشیدی و اب دهنت خیلی زیاد شده بود که دیروز بعد افطار متوجه شدم که دندونت جوانه زده جمعه 2 مرداد 94 به مناسبت روبش دندونت جشن گرفتیم که مامان حسابی خودت تو جشنت رقصیدی دست مهمونا هم درد نکنه برات سنگ تمام گذاشتن جشنو خونه مامان بزرگینا گرفتیم ...
7 تير 1394

دختر گلم 8 ماه شد

مامان جون 8ماهگیت مبارک گلم شروع 8 ماهگیت با سینه خیز رفتن شروع شد و در پایانش چهار دست و پا میرفتی و کمکم  سعی به ایستادن میکردی. 8 ماهگیت تو اردیبهشت ماه بودو هوای خوب برای گردش و ما چند جا رفتیم 20 اردیبهشت رفتیم جاده چالوس جشنواره لاله ها سه نفری چند روز بعدش هم با خانواده پدری رفتیم پیک نیک و اخر 8 ماهگیت هم رفتیم سمت سرعین و اردبیل که هوا خیلی گرم بود. اونجا هم با دختر دایی مامان و شوهرش رفتیم چه صفایی داره جاده چالوس منظره را نگاه مامان فکر کرد گوشنته نگو خوابش میومد غر میزد اینجا هم پیک نیک اخه ژستو نگاه النا و دختر عموی گلش ست کردن دختر عموش کچل کرده نگاه اسباب بازیا...
17 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد